نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
شرمسار توام ای دیده ازین گریهی خونین
که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی
ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد
وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی
وای از دست تو ای شیوهی عاشقکش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی
مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقهی زنجیر جنون گیر نکردی
عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی
خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور
الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی
چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری
که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی
شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق
به خدا ملک دلینیست که تسخیر نکردی
شهریار
این کــــه خاک سیهش بالین است اختــــــر چـــــــــرخ ادب پــروین است
گـــر چه جــــــز تلخی ز ایام ندیــــد هرچه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آن همـــه گفتـــــار، امــــروز ســـائـــــــل فاتحــــه و یاسین است
***
دوستــــان بــــه کــه ز وی یاد کنید دل بــــیدوست دلــی غمگین است
خـاک در دیده بسی جانفرساست سنگ بــر سینه بسی سنگین است
بینـــــد این بستر و عبـــرت گیـــــرد هـــر کـــه را چشم حقیقتبین است
***
هــر کـه باشی و ز هـــرجــا برسی آخــــرین منــــــزل هستی این است
دمــــی هـــــرچـــه توانگـــــر باشد چون بدین نقطه رسد، مسکین است
اندر آنجـــا کـــه قضا حملـــه کنـــــد چــاره، تسلیــJـم و ادب، تمکین است
***
زادن و کشتـــــن و پنهــــانکــــردن دهــــــر را رســـم و ره دیــــرین است
خـــــرّم آن کس که در این محنتگاه خاطــــــری را سبب تسکیــــن است
یاد ایامی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهی
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
درد بی عشق زجانم برده طاقت ورنه من
بلبل طبعم «رهی» باشد زتنهایی خموش نغمه ها بودی مرا تا هم زبانی داشتم
گفته بودی دلتنگی هایم را با قاصدک ها قسمت کنم تا به گوش تو برسانند.
می گفتی قاصدکها گوش شنوا دارند غم هایت را در گوششان زمزمه کن و به باد بسپار.
انها تمام غصه هایت را برایم می اورند در گوشم می گویند .
گفته بودی هر وقت خواستی ام به قاصدکها بسپار خبرم می کنند من اکنون صاحب دشتی قاصدکم.
اما مگر تو نمی دانستی قاصدکهای خیس از اشک می میرند
از تو خبری نیست
اگر یادت ماند , به یاد بیاور که مرا از یاد مبری.
همین.