-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 مهرماه سال 1388 01:57
-
شیشه ای می شکند ...
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1387 06:40
امان از جدایی دوست امان از غم فراق دوست چه کنم کین دل بیچاره بگیرد دمی آرام .... شیشه ای می شکند ... یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟ مادری می گوید...شاید این رفع بلاست یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد، شیشه ی پنجره را زود شکست. کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرورشکست، عابری خنده کنان می آمد... تکه...
-
هفت سین یاد تو
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 08:08
و اما تو این بار می خواهم هفت سین عید را با یاد تو بچینم سبزه را با یاد روی سبزه ات سمنو به یاد شیرینی لبخندت سایه دانه به رنگ چشم هایت سرکه با یاد ترشی مهربانیت سیب با یاد تردیه گونه هایت سکه با یاد درخشش قلبت سیر با یاد تندی کلامت با همه خوبی ها و ... رفتی !!!!!؟؟؟؟؟......
-
سفرنامه حج (قسمت دوم)
شنبه 13 مردادماه سال 1386 09:07
شنبه 21مرداد حدود ساعت 5 صبح شنبه 21 مرداد وارد سالن فرود گاه جده شدیم. همان جا ساعت خود را نیم ساعت به عقب بردیم. بر خورد ماموران سعودی بر خلاف ماموران فرود گاه اصفهان معقول و مناسب بود و هیچ توهینی به زائران نمیکردند . پس از نماز صبح گذرنامهها را کنترل کردند و حدود ساعت 6 صبح به سمت مدینه به راه افتادیم ....
-
سفرنامه حج (قسمت اول)
پنجشنبه 4 مردادماه سال 1386 09:08
قسمت اول یک سالی بود که در فکر سفر عمره بودم و تصمیم داشتم در اولین فرصت برای این کار اقدام کنم. حتی احتمال آن را نمی دادم که به این زودی چنین توفیقی نصیبم شود ولی خداوند بر این کمترین منت نهاد و مقدمات کار فراهم شد. در اردیبهشت 85 ثبت نام کردیم و به کاروان انصار سپاهان ملحق شدیم. همان وقت تاریخ پرواز را 20 مرداد...
-
سفرنامه حج
دوشنبه 1 مردادماه سال 1386 08:43
از این به بعد سفر نامه مرحوم حاج ابوذر توکلی را که بسیار زیباو جذاب نوشته شده را برایتان در این وبلاگ خواهم گذاشت امید که مقبول افتد. مقدمه: انبوه مسلمین گرد خانه کعبه میگردند. طواف... ذکر... طواف... امامسجاد(ع) در گوشهای ایستادهاند و به جمعیت مینگرند. یکی از صحابه با اشتیاق خود را به حضرت میرساند. به موج جمعیت...
-
شمشیر قلم
دوشنبه 25 تیرماه سال 1386 10:47
نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی شرمسار توام ای دیده ازین گریهی خونین که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی وای از دست تو ای شیوهی عاشقکش جانان که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی مشکل از گیر تو جان در برم...
-
سروده پروین برای مزارش
دوشنبه 18 تیرماه سال 1386 08:27
این کــــه خاک سیهش بالین است اختــــــر چـــــــــرخ ادب پــروین است گـــر چه جــــــز تلخی ز ایام ندیــــد هرچه خواهی سخنش شیرین است صاحب آن همـــه گفتـــــار، امــــروز ســـائـــــــل فاتحــــه و یاسین است *** دوستــــان بــــه کــه ز وی یاد کنید دل بــــیدوست دلــی غمگین است خـاک در دیده بسی جانفرساست سنگ بــر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 تیرماه سال 1386 12:10
-
یاد ایامی...
جمعه 8 تیرماه سال 1386 14:12
یاد ایامی یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم در میان لاله و گل آشیانی داشتم گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار پای آن سرو روان اشک روانی داشتم آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهی چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود...
-
قاصدکهای خیس از اشک می میرند
یکشنبه 3 تیرماه سال 1386 11:53
قاصدکهای خیس از اشک می میرند گفته بودی دلتنگی هایم را با قاصدک ها قسمت کنم تا به گوش تو برسانند. می گفتی قاصدکها گوش شنوا دارند غم هایت را در گوششان زمزمه کن و به باد بسپار. انها تمام غصه هایت را برایم می اورند در گوشم می گویند . گفته بودی هر وقت خواستی ام به قاصدکها بسپار خبرم می کنند من اکنون صاحب دشتی قاصدکم. اما...
-
کاش بودی....
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 11:39
چهل غروب غم انگیز کاش بودی می دیدی که بعد از رفتنت آسمان پر نور و آبی شهر دلم چه معصومانه گریست کاش بودی و می دیدی که بعد رفتن تو قلب دریائی ام شکست کاش می دیدی که چگونه برای چشمانت دلم را روی موج های آبی رها کردم اما تو بی آنکه به فکر غربت من باشی به آسانی از من گذشتی...! چهل غروب غم انگیز از بی فروغ شدن چهره مینوی...
-
چهل روز غم انگیز می گذرد و .....
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 06:17
با چشمانی بی فروغ دور دست دشت را به نظاره نشسته ام شاید بیایی ... مثل گذشته : خندان... خسته از کار روزانه : بی رمق ... و چشم بر بی کرانه دشت بی ستاره و تو ... نیامدی آری ... آری ... باز هم یادم رفت که دیگر نمی آیی دیگر نمی خندی ... چهل روز غم انگیز می گذرد و تو خوب می دانی بر ما چه گذشت... اما ما تو را مهربانتر از...
-
عجب رسمیه رسم زمونه...
شنبه 26 خردادماه سال 1386 06:03
عجب رسمیه رسم زمونه قصه برگ و باد خزونه میرن آدمها ازاونا فقط خاطره هاشون بجا می مونه کجاست اون کوچه چی شد اون خونه آدماش کجان خدا می دونه بوته یاسه بابا جون هنوز گوشه باغچه توی گلدونه عطرش پیچیده تا هفت تا خونه خودش کجاهاست خدا می دونه تسیبح و مهره بی بی جون هنوز گوشه طاقچه توی ایوونه خودش کجاهاست خدا می دونه میرن...
-
کیمیا
چهارشنبه 23 خردادماه سال 1386 23:18
-
دل من با توست........
دوشنبه 21 خردادماه سال 1386 13:46
هرگز از بی کسی خویش مرنج هرگز از دوری این راه مگو و از این فاصله ها که میان من و توست و هر آنگه که دلت تنگ من است بهترین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار تا که تنهاییت از دیدن من جا بخورد و بداند که دل من با دل توست........
-
چقدر خوبه ..............
جمعه 18 خردادماه سال 1386 22:10
چقدر خوبه که آدم یکی رو دوست داشته باشه نه بخاطر اینکه نیازش رو بر طرف کنه نه بخاطر اینکه کس دیگری رو نداره نه بخاطر اینکه تنهاست و نه از روی اجبار بلکه بخاطر اینکه اون شخص ارزش دوست داشته شدن رو داره
-
زمان غارتگر غریبیست...........
سهشنبه 15 خردادماه سال 1386 08:27
هر ثانیه که میگذرد چیزی از تو را با خود میبرد زمان غارتگر غریبیست همه چیز را بی اجازه میبرد و تنها یک چیز را همیشه فراموش میکند ... حس "دوست داشتن" تو را.......
-
خاطره ها........
یکشنبه 13 خردادماه سال 1386 13:29
عشق ها می میرند رنگ ها رنگ دگر می گیرند و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جا می مانند.........
-
حال که عزم رفتن داری.....
شنبه 12 خردادماه سال 1386 00:31
به نام حضرت دوست...... به کجا میروی؟/؟/؟/؟ به کجا میروی!!!!!!!!!! صبر کن !!!!!!!!!!!!!!! صبرکن!! عشق !! زمین گیر شود .... بعد برو یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو... ای کبوتر به کجا !!! به کجا قدر دگر صبر بکن آسمان پای پرت پیر شود بعد برو ای عزیزی که به اینجا آمده ای!!!!! تو اگر گریه کنی بغض من میشکند خنده کن عشق نمک...
-
طلب
پنجشنبه 10 خردادماه سال 1386 09:17
"چه بی تابانه می خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری چه بی تابانه تو را طلب میکنم" شاملو فرقی هم نداره که بگم خفه می شوم. اینکه نمی توانم خیال کنم هیچ اتفاقی نیفتاده. اینکه شبها نمی توانم بخوابم. و اینکه به دیوارهای اتاقم می خورم و نمی شکنم و نمی شکند این بغض که گلویم را گرفته... نمیدونم چرا واسه اینکه بگم من تمام...
-
قبر آرزوهایم....
چهارشنبه 9 خردادماه سال 1386 08:40
کنار قبرت می نشینیم تا شاید آرامشی را که با کنار تو بودن از یاد برده ام به خاطر آورم.سنگ سیاه قبر تو سنگ قبر آرزوهایم...سنگ سیاه قبر تو ویرانه های قصر خوشی هایم. در کنارت همچو شمع نیمه جانی هر روز میسوختم و ذره ذره اب میشدم .با رفتنت اما همچو شمع خاموشی هستم که حتی توان آب شدن ندارد...همچو شمع خاموشی که پروانه سوخته...
-
سکوت
دوشنبه 7 خردادماه سال 1386 13:36
برای چشم خاموشت بمیرم کنار چشمه ی نوشت بمیرم نمی خواهم در آغوشت بگیرم که می خواهم در آغوشت بمیرم به یاد آرزوهایی که میمیرند سکوتی می کنم سنگین تر از فریاد.
-
مرگ قو
یکشنبه 6 خردادماه سال 1386 14:25
-
بار فراق دوستان
شنبه 5 خردادماه سال 1386 13:03
جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال تو در کنار فراتی ندانی این معنی به راه بــادیه داننــد قـدر آب زلال بار فراق دوستان بس که نشسته بر دلم می روم و نمی رود ناقـه بــه زیر محملـم بار بیفکند شتــر ، چون برسد به منزلــی بار دل است همچنان ، گر به هزار منزلم ------------ شب فراق که داند که تا سحر چند...
-
رفـتـی ......
جمعه 4 خردادماه سال 1386 10:59
رفـتـی و بـا رفتـنـت آیـیـنه قلـبـم شکسـت در دلم داغی به پهنای همه عالم نشست ای که بی تو لحظه هایم بوی مردن می دهند رشتـه امید من بـا رفتنـت از هـم گسـست باده نوشان گر به لطف باده از غم می رهند خاطرات بـا تو بـودن می کنندم مست مست خسته و نـالان کنـون افتاده در چنگـال مـرگ بر حیاتـم نیست امیـدی مگر گیـری تو دست رفتی...
-
کلام آخر......
پنجشنبه 3 خردادماه سال 1386 17:07
بنگر که می روم و باز نخواهم گشت...
-
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد ...طلب عشق ز هر بی سروپائی نکنیم
پنجشنبه 3 خردادماه سال 1386 09:30
سلام ... دعا کردیم که بمانی ٬بیائی کنار پنجره ...باران ببارد... و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی ... اما دریغ که رفتن راز غریب زندگیست !!! رفتی پیش از آن که باران ببارد........