با چشمانی بی فروغ
دور دست دشت را به نظاره نشسته ام
شاید بیایی ...
مثل گذشته :
خندان...
خسته از کار روزانه :
بی رمق ...
و چشم بر بی کرانه دشت بی ستاره
و تو ... نیامدی
آری ... آری ...
باز هم یادم رفت که دیگر نمی آیی
دیگر نمی خندی ...
چهل روز غم انگیز می گذرد و تو خوب می دانی بر ما چه گذشت...
اما ما تو را مهربانتر از قبل، در کنار خود می بینیم ...
امیدوارم که از ما دلگیر نباشی ...
در چهلمین روز درگذشت
دانشمند جوان، فاضل متقی
حاج ابوذر توکلی
فرزند شهید مصطفی توکلی و برادر شهیدش عبدالمجید توکلی
گرد هم می آییم و برای علو درجاتش دعا می کنیم.
زمان: پنج شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶(ساعت ۳ تا ۵:۳۰ بعد از ظهر)
مکان :مسجد صاحب الزمان - خیابان حافظ شهرستان زرین شهر
چه روزهای خوشی داشتیم
چه دوست با صفایی داشتیم
آه و صدها افسوس
چه زود گلهای باغ زندگی پرپر می شوند
و خفاش صفتان .....
کسانی که ظاهری ....
و باطنی .....
و ....
ولی عده ای مثل منچهر عزیز ما که باطنش بسیار بهتر از ظاهرش بود و چه ظاهر دلربایی داشت
یادش به بخیر
یادش به بخیر
یادش به بخیر
یاد باد آن روزگاران یاد باد!!!یاد باد آن روزگاران یاد باد!!!
یاد باد آن روزگاران یاد باد!!!
یاد باد آن روزگاران یاد باد!!!
یادمان باشد روزگار عجب سلیقه ای دارد!!!!!!
یادمان باشد روزگار عجب سلیقه ای دارد
و ما چه بد هستیم که افراد خوب را نمی شناسیم
و ملاک قضاوتمان ظاهر افراد است
نعمت ها را تا وقتی از دست نداده ایم نمی شناسیم
و خدا می داند چگونه ما را تنبیه کند
منوچهر عزیز واقعا چهره مینوی داشت
یادش بخیر
یاد باد آن روزگاران ... یاد باد
ما هنوز هم باور داریم: همراه شو عزیز! تنها نمان به درد،کاین درد مشترک، هرگز جداجدا، درمان نمیشود
از نوک مژگان می زنی
تیرم چند تیرم چند تیرم چند
غم عشقت مرا
از پای افکند پای افکند پای افکند
از نوک مژگان می زنی
تیرم چند تیرم چند تیرم چند
غم عشقت مرا
از پای افکند پای افکند پای افکند
چرا می زنی می زنی می زنی می زنی یار
چرا می کشی می کشی می کشی می کشی یار
تو با ناوک مژگان همه خلق جهان را
همه پیر و جوان را جانم
همه پیر و جوان را
همه دلگرم عشق و رقص و آواز
دل من میکند سوی تو پرواز
به صد لبخند شرم آلوده گویی
که من رفتم نمی آیم دگر باز
که من رفتم نمی آیم دگر باز