امان از جدایی دوست
شیشه ای می شکند ...
یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟
مادری می گوید...شاید این رفع بلاست
یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی
مثل یک کودک شیطان آمد، شیشه ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرورشکست،
عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را بر می داشت...
مرحمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم... هیچ کس هیچ نگفت،
قصه ام را نشنید... از خودم می پرسم
آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟
دل سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا !!!
چه جمعه سیاهی بود آن روز.....
هیچگاه فراموش نمیکنم..........
آه، چه روز سختی بود،
یک سال از آن جمعه سیاه گذشته اما قلبمان هنوز التیام نیافته ... آری به ماسخت گذشت اما مطمئن هستیم او در جوار رحمت حق خفته و هیچگاه ما را فراموش نخواهد کرد
دلم میخواست در سالگردش بر قبرش بنشینم و سخت گریه کنم بر دستان مادر رنجدیدهاش بوسه زنم میدانم هیچ کس برای او منوچهر نمیشود اما ما عاشورایی هستیم و هر مصیبتی را با مصیبت ائمه و امام حسین مقایسه میکنیم لذا تحمل غم و ماتم برایمان راحت است چون هیچ روز و ساعتی سختتر روز عزیز فاطمه نیست.......
زندگی گل زردی است به نام ( غم ) فریاد بلندی است به نام ( آه ) مروارید قلتانی است به نام ( اشک) و آیینه ای شکستنی است به نام (دل)
و اما تو این بار می خواهم هفت سین عید را با یاد تو بچینم
سبزه را با یاد روی سبزه ات
سمنو به یاد شیرینی لبخندت
سایه دانه به رنگ چشم هایت
سرکه با یاد ترشی مهربانیت
سیب با یاد تردیه گونه هایت
سکه با یاد درخشش قلبت
سیر با یاد تندی کلامت
با همه خوبی ها و ...
رفتی !!!!!؟؟؟؟؟......
شنبه 21مرداد
حدود ساعت 5 صبح شنبه 21 مرداد وارد سالن فرود گاه جده شدیم. همان جا ساعت خود را نیم ساعت به عقب بردیم. بر خورد ماموران سعودی بر خلاف ماموران فرود گاه اصفهان معقول و مناسب بود و هیچ توهینی به زائران نمیکردند . پس از نماز صبح گذرنامهها را کنترل کردند و حدود ساعت 6 صبح به سمت مدینه به راه افتادیم .
فرودگاه جده
هنگام خروج از جده اتوبوس توقف کرد و یک کارتن خوردنی شامل ویفر، آبمیوه و موز تحویل گرفتیم . پس از ساعتی اتوبوس برای صبحانه جلوی یک رستوران توقف کرد. وقتی وارد رستوران شدیم نوشتههای روی دیوارها جلب توجه می کرد: دعا برای تعجیل در فرج و چند جمله فارسی. فهمیدیم که رستوران در اجاره ی ستاد عمرهی ایران است . زنان در یک سمت رستوران و مردان در سمت دیگر رستوران نشسته و پذیرایی شدند. کار گارسونها بسیار منظم بود . ( البته این روند تا پایان سفر ادامه داشت ) و افراد را به ترتیب می نشاندند و برایشان غذا میگذاشتند
حرکت دسته جمعی ما به سوی مسجد نبی (ص)
نزدیک ظهر بود که وارد هتل الخمری طابا شدیم . در ابتدا مدیر هتل به ما خوش آمد گفت و توضیحاتی ارائه کرد. پشت سر او یک ساعت قرار داشت که وقت عربستان را نشان می داد و روی دیوار دیگر 5 ساعت به ترتیب روی دیوار نصب شده بود که کار نمیکردند. هر یک از این ساعتها وقت یکی از 5 اذان را نشان می داد . 4:30 اذان صبح، 12:30 اذان ظهر، 4 اذان عصر، 7 اذان مغرب و 8:30 اذان عشا .
قدری استراحت کردیم وسپس برای خوردن ناهار به رستوران رفتیم . درمدینه غذا دردو آشپزخانه طبخ وبه هتلها برده میشود ولذا همهی هتلها غذایشان یکسان است. در اینجا نیز مانند صبحانه مردان وزنان در دو محل مجزا مینشستند . مامور پذیرایی محل نشستن افراد را مشخص میکرد. یک میز که تکمیل میشد افراد را به سمت میز دیگر هدایت میکرد. کار پذیرایی بسیار منظم، محترمانه وقا بل تحسین بود . کیفیت غذاها نیز خوب به نظر می رسید.
ساعت 4 بعد از ظهر پس از غسل زیارت به اتفاق کاروان راهی حرم شدیم . وقتی به حرم رسیدیم نماز عصر تمام و حرم خلوت شده بود . خانمها همراه آقای اقبال مدیر کاروان به کنار بقیع رفتند و ما پشت سر حاج آقا وارد مسجد النبی شدیم. حاج آقا پس از توضیح قسمتهای مختلف مسجد و ستونهای آن ما را به دو صحن کوچک و حدود 50 متر پشت مدفن پیامبر(ص) برد. فضای این دو صحن با چترهایی که باز و بسته میشوند پوشانده میشود و و لذا به صحن چتری معروف شدهاند.
چیزی که ما در آنجا دیدیم برای من بسیار شگفتانگیز بود......
قسمت اول
یک سالی بود که در فکر سفر عمره بودم و تصمیم داشتم در اولین فرصت برای این کار اقدام کنم. حتی احتمال آن را نمی دادم که به این زودی چنین توفیقی نصیبم شود ولی خداوند بر این کمترین منت نهاد و مقدمات کار فراهم شد. در اردیبهشت 85 ثبت نام کردیم و به کاروان انصار سپاهان ملحق شدیم. همان وقت تاریخ پرواز را 20 مرداد اعلام کردند. همه کارهای ثبت نام و مراحل پس از آن را مادر انجام داد و ما برای برخی کارها مانند دریافت واکسن و تهیه دلار چند روز زودتریعنی 14 مرداد به زرین شهر رفتیم.
جمعه 20 مرداد ساعت 10 شب با بدرقه اقوام نزدیک منزل را ترک و به سمت فرودگاه حرکت کردیم. ساعت 11 وارد سالن فرودگاه اصفهان شدیم و پس از ساعتی معطلی از همراهان شامل پدر خانم ، مادر خانم، خواهر، برادر، خواهر خانم ، ریحانه و سلیمه خداحافظی کرده وارد سالن انتظار شدیم.
پس از طی هفت خوان رستم ساعت 1:30 مسافران را سوار هواپیما نمودند و ساعت2.08 هواپیما به راه افتاد . چند دقیقه ای در خیابان های فرعی فرود گاه حرکت کرد تا به باند پرواز رسید . ساعت 2:15 هواپیما از زمین جدا شد.
برای کسانی که نخستین بار سوار هواپیما می شوند لحظات سنگینی است و کمی ترس انسان را بر می دارد . گاهی فکر می کنیم که از مرگ ترس نداریم و هرگاه وقت رفتن شد راحت این دنیا را ترک کرده راهی سفر آخرت می شویم ولی وقتی چنین موقعیتهایی پیش میآید میفهمیم که چقدر از مرگ وحشت داریم . به هر حال راهی است که باید رفت. امیدوارم خدا عاقبت ما را بخیر کند.
وقتی هواپیما قدری از زمین فاصله گرفت شهر اصفهان نمایان شد . نمای اصفهان درشب هم دیدنی است چراغهای خیابانهای طولانی خطوط ممتد موازی یا متقاطع ایجاد کردهاند و به قول خانم انگار یک نفربا خط کش این خطوط را رسم کرده است.
حدود نیم ساعت بعد بر فراز شیراز بودیم . منظرهی شیراز نیز جالب بود . پس از آن نیز چندین شهر در مسیرمان قرار داشت ولی بزرگ نبودند . طبق اعلام خلبان تیمورزاده مسیر ما شیراز- بحرین- ریاض- جده بود ولی تشخیص شهرها برای ما ممکن نبود و تنها می توانستیم حدس بزنیم که در چه موقعیتی قرار داریم.
هنگامی که هواپیما در مسیر عادی قرار گرفت مهمانداران پذیرایی را آغاز کردند. غذا کیفیت لازم را نداشت و با دفعات قبلی که با هواپیما سفر کرده بودم خیلی تفاوت داشت حتی جنس فنجان چای و خود چای که از فلاکس برایمان ریختند. البته خود هواپیما هم چندان جالب نبود و ظاهرا تعمیرات هواپیما را ایرانیها انجام میدهند چون برخی قطعات هواپیما با ظریفکاریهای اروپاییها تناسب نداشت .
پایان قسمت اول.....
از این به بعد سفر نامه مرحوم حاج ابوذر توکلی را که بسیار زیباو جذاب نوشته شده را برایتان در این وبلاگ خواهم گذاشت امید که مقبول افتد.
مقدمه:
انبوه مسلمین گرد خانه کعبه میگردند. طواف... ذکر... طواف... امامسجاد(ع) در گوشهای ایستادهاند و به جمعیت مینگرند. یکی از صحابه با اشتیاق خود را به حضرت میرساند. به موج جمعیت اشاره میکند: - یابن رسولالله، اینهمه حاجی... - حضرت دو انگشت مبارکشان را بالا میآورند و چشمانداز ملکوتی پیش روی مرد قرار میگیرد، نگاه میکند، خیره میشود، باورپذیر نیست! اللهاکبر، عدهای اندک، عدهای انگشتشمار در حال طوافند.
حج ابراهیمی کدام است؟ حجی که قرآن، مسلمانان را به آن توصیه کردهاست، حج هدفمند، حج تأثیرگذار و حج انسانساز چه ویژگیهایی دارد؟ آیا صرف حضور در مراسم حج مسلمان را حاجی میکند؟
برای حج میتوانیم ده سرفصل را شمارش کنیم که هر کدام از این سرفصلها مظاهری از ابعاد عبادی، اجتماعی، سیاسی، اخلاقی و اقتصادی حج را نشان میدهد. این ده محور به شرح زیر است:
۱- کعبه و مسجدالحرام جایگاه و پایگاه مسلمانان و مومنان و مرجع و ملجأ و پناهنگاه آنان است.
۲- کعبه مرکز امن و امان و ایجاد آرامش معنوی برای حجگذار است.
۳- مقام ابراهیم محلی برای بستن پیمان بر پذیرش دعوت توحیدابراهیمی و خواندن نماز و اینکه این نماز ایمان، باور و تداوم باور است.
۴- کعبه، شناسه مسلمانان و مرکز ایجاد هویت مستقل و رمز توجه و شعار عبودیت الله است.
۵- حرکت میان صفا و مروه برای تذهیب نفس.
۶- لزوم همراهی و متابعت در اعمال حج به طورخاص و به طورعام در اعمال عبادی و پرهیز از تکروی در اجتماع اسلامی که سفارش به وحدت است.
۷- انفاق در راه خدا از صدقهدادن، انفاقکردن و دستگیری دیگران و قربانی کردند.
۸- لباسی غیر از لباس رایج بر تن کردن، پرهیز از جدال و کنترل زبان از تهمت، دروغ، ناسزا و تفاخرکردند.
۹-ایجاد ایمنی و امنیت برای جامعه حتی پرندگان و حیوانات.
۱۰- توجه دائمی و همواره به یاد خدا.
نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
شرمسار توام ای دیده ازین گریهی خونین
که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی
ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد
وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی
وای از دست تو ای شیوهی عاشقکش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی
مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقهی زنجیر جنون گیر نکردی
عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی
خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور
الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی
چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری
که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی
شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق
به خدا ملک دلینیست که تسخیر نکردی
شهریار
این کــــه خاک سیهش بالین است اختــــــر چـــــــــرخ ادب پــروین است
گـــر چه جــــــز تلخی ز ایام ندیــــد هرچه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آن همـــه گفتـــــار، امــــروز ســـائـــــــل فاتحــــه و یاسین است
***
دوستــــان بــــه کــه ز وی یاد کنید دل بــــیدوست دلــی غمگین است
خـاک در دیده بسی جانفرساست سنگ بــر سینه بسی سنگین است
بینـــــد این بستر و عبـــرت گیـــــرد هـــر کـــه را چشم حقیقتبین است
***
هــر کـه باشی و ز هـــرجــا برسی آخــــرین منــــــزل هستی این است
دمــــی هـــــرچـــه توانگـــــر باشد چون بدین نقطه رسد، مسکین است
اندر آنجـــا کـــه قضا حملـــه کنـــــد چــاره، تسلیــJـم و ادب، تمکین است
***
زادن و کشتـــــن و پنهــــانکــــردن دهــــــر را رســـم و ره دیــــرین است
خـــــرّم آن کس که در این محنتگاه خاطــــــری را سبب تسکیــــن است
یاد ایامی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهی
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
درد بی عشق زجانم برده طاقت ورنه من
بلبل طبعم «رهی» باشد زتنهایی خموش نغمه ها بودی مرا تا هم زبانی داشتم